سفارش تبلیغ
صبا ویژن






فقط بخاطر تو...

هو الرزاق.

امروز به یادماندنی ترین روز زندگیمون خواهد بود. روز عقدمون.

با اینکه الان یه هفته می گذره و من نه وقتش نه حالشو نداشتم بیام بنویسم اما هنوز ذوق می کنم یاد روز عقدمون می افتم.

سهم تو از خاطرات اون روز محفوظه ولی سهم منو بشنو:

- صبح که از خواب بیدار شدم حمام و اصلاح و ... خلاصه آماده شدیم حرکت کنیم. با هم مکالمه تلفنی داشتیم و شما تاکید کردید سند ازدواج فراموش نشه. شبش گفته بودی توی سینی خوشگل حلقه هامونو بزارن. که من فکر کردم منظورت برای امشبه. ولی یه مرتبه به ذهنم رسید ازت بپرسم که گفتی الان می خواهیم. حالا دیرم شده و ما نیم ساعت هم دیر کردیم. فکر کنم ساعت 8:30 بود. حالا من بدو این ور اون ور دنبال سینی خونه عزیز و خودمون بالاخره یه سینی به درد بخور پیدا کردم. در و حلقه ها رو با شیرینی برداشتم گذاشتم توی ماشین. برادرم پشت فرمون بود. ما زودتر از پدرم حرکت کردیم رفتیم گل فروشی. دو تا گل رز سرخ و یک گل رز سفید پر پر کردم توی سینی و سریع نشستم توی ماشین. سینی رو دادم به فاطمه گفتم یه کاریش بکن. بعد به روح الله گفتم سریع برو . که البته بعد پشیمون شدم هی داد می زدم آرومتر بابا رفتی توی سپر ماشین جلویی احتیاط کن. بگذریم.

بالاخره رسیدیم توی کوچه قبل از ممتاز که اون حسینیه قرار داشت. و بعد کلی چرخیدن و زنگ زدن بالاخره پیداش کردیم. فکر کنم بیشتر از 45 دقیقه تاخیر داشتیم. که به هر حال رفتیم داخل و نشستیم داخل اتاقی که نشانمان دادن. مادر بزرگ و خاله من و مادر بزرگ شما و داماد شما و خواهراتون به علاوه پدر مادرامون و البته برادر من روح الله. اگر اشتباه نکنم بودن. که یک مرتبه حاج آقا رضایی گفتند: سند رو بده. من : واااای یادم رفت!!! . حاج آقا: شوخی می کنی!؟ . من: نه والا یادمون رفت. روح الله الان می ره میاره. حاج آقا هم که معلوم بود استرس گرفته شروع کرد روی کاغذ شرایط ضمن عقد را نوشتن: مهریه 400 سکه ، حج تمتمع ، مهر السنه حضرت زهرا (س) ، و الی آخر.

روح الله رفت و اومد و سند رو آورد الحمدلله و آقای مکارم هم تشریف آوردند با دوتا پاکت و یک جلد کلام الله مجید. حاج آقا شروع کردند و به مناسبت روز عید ماجرای خنده داری تعریف کردند بدین مضمون:

"روزی عروسی ما را وکیل می کرد و می گفت: شما را وکیل می کنم .... . بعد از این که جمله اش تمام شد من گفتم: من هم قبول می کنم. عروس خانم هم برگشتند گفتند: من هم قبول می کنم!!!"خیلی خنده‌دار

و بعد از اون شما آقای مکارم را وکیل کردید و من هم پدر شما را وکیل ساختم البته قبلش مدت زمان باقی مانده از عقد موقت را به شما بخشیدم. و البته شما نمی دونم یک سکه مهریتو بخشیدی یا نه !

بعدشم پدرتون داشتند اشتباها به جای اسم من "محمد ابراهیم بن سعید" اسم پدرم یعنی "سعید بن محمد ابراهیم" را می گفتند که بحمد لله جلوگیری شد و شما نزدیک بود به جای زن من هووی مامانم بشی.پوزخندچشمک

خب همه اینها گذشت و آیت الله مکارم با نفس گیراشون خطبه عقد را به کمک پدرتون و پدر من جاری کردند و ما بهم محرم شدیم عزیزم. بعدشم دعامون کردند و توسلی به حضرت امام رضا (علیه السلام) داشتند. که دلمو برد مشهد و بغضم گرفت. نزدیک بود به گریه بیافتم که جلوی خودمو گرفتم. ولی بد جوری دلم هوایی شده. من هرچی دارم مخصوصا تو رو عزیزم از امام رضا دارم. به خدا اولین فرصتی که بابات اجازه بده می برمت مشهد. باید دوتایی توی حرم سجده بیافتیم و از خدا و امام رضا تشکر کنیم.

بعدشم که آقای مکارم به من و تو نفری 50 هزار تومان هدیه داند. انشالله باعث خیر و برکت در مال و حالمون باشه. دستشون درد نکنه. 1

عزیزم ما امروز همسر و همراه هم شدیم. بهت قول می دم و انتظار دارم تو هم بهم قول بدی: که تا ابد به پای هم بمونیم و پا به پای هم شونه به شونه در شیرینی ها و تلخی ها و سختی ها و خوشی ها با هم باشیم و کمک حال هم.

کلام آخرم با تو عزیزم: تو بهترین قصه سرنوشتی ای مظهر عشق و لطف خداوند یکه عزیز قلب من تو هستی.

----------

1- البته برکتش از همین امشب معلوم شد چون دوتا 5000 تومنی رو دونه ای 10000 تومن به خاله و مادربزرگم دادم که تبرکا با خودشون ببرند.چشمک


نوشته شده در شنبه 90/7/23ساعت 5:22 عصر توسط محمد نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت